هوش فوق العاده‌ای داشت!

یک روز در بیمارستان دنبال کارهایش برای عمل جراحی بودم که دکتر من را صدا کرد و گفت: «می‌دانستید برادرتان از ناحیه هر دو گوش کاملا ناشنواست؟!»

برادر شهید:

سال ۶۵ در کردستان به اتفاق برادرم در عملیات کربلای ۲ حضور داشتم. من به عنوان یک رزمنده و حمیدرضا از صدا و سیما اعزام شده بود.
حمیدرضا در عملیات کربلای ۵ دچار مجروحیت شد و از قسمت گردن، کمر، دست و پا ترکش خورد و در بیمارستان فیاض‌بخش تهران بستری شد.
شب عید بود که ما متوجه شدیم به این بیمارستان منتقل شده است.
به خاطر اوضاع بدی که داشت، ما مدام پیشش بودیم اما با این حال مقاومت می‌کرد و اصرار داشت که زودتر ترخیص شود و به عملیات برود.
حمیدرضا هوش فوق العاده‌ای داشت.
یک روز در بیمارستان دنبال کارهایش برای عمل جراحی بودم که دکتر من را صدا کرد و گفت: «می‌دانستید برادرتان از ناحیه هر دو گوش کاملا ناشنواست؟!»
با کمال تعجب پرسیدم: «پس چطور متوجه حرفهای من می‌شود و جواب می‌دهد؟»
دکتر پاسخ داد: «به احتمال صد در صد برادرت لب‌خوانی می‌کند وگرنه از نظر شنوایی هر دو پرده گوشش پاره شده و برای همین نمی‌تواند بشنود.»
تازه آن روز بود که ما فهمیدیم حمیدرضا طوری رفتار کرده که هیچ‌کس متوجه ناشنوایی‌اش نشود.
حمیدرضا را برای گرفتن تست‌های قبل از عمل به بخش دیگری منتقل کردند. اوضاع مساعدی نداشت و نمی‌توانست روی پاهایش بایستد؛ من برای گرفتن پرونده‌اش رفتم، اما وقتی برگشتم حمیدرضا آنجا نبود. بعد از کمی جستجو او را در بخش انتقال خون یافتم که با سختی بسیار بر روی پاهایش ایستاده بود و با مسئول انتقال خون صحبت می‌کرد.
به سمتش دویدم، وقتی مامور انتقال خون من را دید در حالی که بغض گلویش را گرفته بود گفت: «لطفا برادرتان را از اینجا ببرید.»
دلیل ناراحتی او را پرسیدم که گفت: «برادرت برای اهدای خون آمده است، در حالی که خودش اصلا شرایط جسمانی خوبی ندارد!»
به حمیدرضا گفتم: «برادر من چرا این کار را می‌کنی؟! اگر قرار بر اهدای خون است، این کار را باید من انجام بدهم نه تو! آخر تو چرا باید با این وضعیت خون بدهی؟ تو خودت قرار است که یک ساعت دیگر جراحی شوی.»
اما او گفت: «من دوست دارم که با این وضعیت خون بدهم.»
میتوان گفت ایثار با کمال شجاعت و اخلاص در شرایطی باور نکردنی!

* شهید حمیدرضا نظام، جانشین گردان حضرت زینب سلام الله علیها، در ۱۱ تیرماه ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۴، در منطقه‌ی مائوت عراق به شهادت رسید.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search