درست است که همیشه در جنگ و محیط های نظامی بوده، اما خلق و خویش جنگی نیست. روی باز و خوش برخوردی اش را هر کسی که از نزدیک او را دیده باشد، شهادت می دهد.
چنان با محبت و متواضع است که برایش فرقی نمیکند کسی که مقابلش است فرمانده لشکر است، فرمانده گردان یا یک آدم عادی. اگر ۵۰ نفر همزمان با او برخورد کنند، فرد عادی و فرد صاحب منصب، تفاوتی در رفتار او پیدا نمی کنند.
در دوره دفاع مقدس هم همینطور بود.
فرمانده لشکر بود، اما همیشه پیش از عملیاتها می ایستاد و با فرد فرد رزمندگان روبوسی می کرد!
روبوسی با فرمانده لشکر… فرصت نابی بود برای رزمندگان…
بعضی دو بوسه، بعضی سه تا، بعضی هم ۴ تا!
بعضیها هم دل به دریا می زدند و پیشانی فرمانده را هم می بوسیدند.
پیدا می شدند کسانی که دل از او نمی کندند و بعد از ماچ و بوسه، فرمانده را در آغوش می گرفتند.
فرمانده، با آن قد و بالای رعنایش، گاه باید تا کمر خم می شد.
تا آخرین نفر را با روی باز می بوسید و با دعا و سلام و صلوات، راهی عملیات می کرد.
۲ Comments
۱۴ فروردین ۱۴۰۲ at ۱۱:۳۴ ب٫ظ
دکتر حسن حیدری نراقی(روانشناس)
استقبال در اردوگاه کوثر
سلام؛ مدتی حاجی برای عمل چشم به آلمان رفته بود و قرار بود، در برگشتش به اردوگاه کوثر، استقبال خوبی از او بشود، لذا چند روز قبل تر بدنبال تدارکات و امکانات به هر در و دیواری می زدیم تا کم و کسری نباشد؛ لذا برای دود کردن اسپند راهی شهر اهواز شدم و از هر مغازه ای می پرسیدم اسپند دارند یا نه؟ با تعجب مرا نگاه می کردند و با کلی پانتومیم هم که برایشان بازی می کردم باز نمی فهمیدند چی می خواهم؛ بالاخره بعداز چند ساعتی گشتن در شهر و پرسوجو کردن یه مغازه دار گفت: متوجه شدم و با خوشحالی گفت: بیا بریم در روستای اول جاده سوسنگرد اونجا داریم . خلاصه به راه افتادیم و بعداز نیم ساعتی به روستایی رسیدیم و جلوی درب خانه ای ایستادم . بنده خدا پرید تو خونه و با خوشحالی بعداز چند دقیقه کله یه گوسفند را می کشید و به سمت درب حیاط می آورد. با دیدن این صحنه ازخنده ترکیدم و حالا من خندان و اون بنده خدا متعجب از خنده من. بالاخره تا آخر شب فهمیدم در بین عربهای آن منطقه به اسپند، حرمل می گویند و تونستم مقداری از آن را تهیه کنم تا جلوی حاجی اسپندی دود کنیم. از طرفی، روز آمدن حاجی استقبال خوبی همه از ایشان کردیم و با ورودش به ساختمان ستاد، هنوز وارد اتاق نشده بود که به کولر گازیی که توسط پشتیبانی نصب شده بود گیر داد و گفت: وقتی گردانها و رزمندگان تو چادر و گرما بسر می برند چطور اجازه دادید اینجا کولر نصب کنند و کلی نکوهش و سرزنش، که البته به حاج آقا محمدی (ره) که مدتی از مسجد لورزاده در میدان خراسان تهران امکاناتی و جمع کرده بود و مقدارزیادیشو از اموال شخصی خود فراهم کرده بود، گفته بودم حاجی ناراحت میشه ولی با اقتداری که داشت حرف کسی و قبول نمی کرد، ولی اینجوری شد که تا اون کولر برداشته نشد؛ حاجی راحت نبود. اینطوری بود که همه رزمندگان از ته دل دوستش داشتند و دارند. (دکتر حسن حیدری نراقی، روانشناس)
۱۱ خرداد ۱۳۹۹ at ۲:۱۲ ب٫ظ
حیدری
مطلبتون درباره سردار حاج علی فضلی زیبا و واقعی بود دستتان دردنکند ایشان حقیقتا همین طور هستد خداود حفظشان فرماد