وقتی مرخصی ها لغو شد!

بعد از عید قرار شد خط پدافندی را تحویل یک گردان دیگر بدهیم؛ و بچه‌ها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی بروند.
۵ اردیبهشت بود که از فاو عقب آمدیم. بعضی از بچه‌ها مرخصی گرفتند و یک عده هم تسویه کردند.
قرار شده بود بعد از ظهر روز یازدهم اردیبهشت، همه گردان به مرخصی بروند. برگه‌های مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک به صورت گروهی برای گردان بلیط قطار بگیرند و هماهنگ شده بود که قطار داخل پادگان دو کوهه، بچه‌ها را سوار کند. بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) مقابل حسینیه لشکر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر آمدن قطار بودند.
می‌دانستم نادعلی متاهل است.
دیدم خیلی ابراز خوشحالی میکند.
پرسیدم: «نادعلی دلت برای خانه خیلی تنگ شده؟» نادعلی با خوشحالی سرش را مقابل گوشم آورد. مثل اینکه حیا می‌کرد و می‌خواست حرفش رو کسی نشنود؛ گفت: «برادر پارسا! چند روز  دیگر خدا به من یک فرزند عطا می‌کند. الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم به خانه میروم و می‌توانم کنارشان باشم، خوشحال هستم.»
با نادعلی مشغول صحبت بودیم که مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد: «برادرها! مرخصی ها لغو شده! آماده باش اعلام شده!»
من دویدم و خبر گرفتم. و خبر این بود که دشمن در جاده فکه پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند: «به رزمنده‌ها سلام من را برسانید و بگویید به دشمن امان ندهید.»
بچه ها سریعاً ساک هارا تحویل دادند و تجهیزات گرفتند. اتوبوس‌های گل مالی شده آمدند داخل پادگان دو کوهه، و بچه ها سوار شدند و چند ساعت بعد، گردان ما و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو در مقر الوارثین (مقر تخریب لشکر ده سیدالشهدا(ع) در جاده فکه نرسیده به سایت) مستقر شدند.
روز ۱۳ اردیبهشت ۶۵ گردان حضرت علی اکبر علیه السلام وارد عملیات شد و رفتیم به جنگ تیپ زرهی دشمن. بعثی‌ها آتش سنگینی در منطقه ریختند و سرانجام در گیرودار آتشباری دشمن، نادعلی به شهادت رسید.

نادعلی شهید شد و جنگ هم تمام شد و ما هم مشغول دنیا شدیم.
تا اینکه سال ۸۶ به عنوان راوی در محل یادمان عملیات سیدالشهداء(ع) در فکه مشغول روایتگری بودم. از غربت بچه ها گفتم، از گرمی و حرارت زمین و هوا موقع جنگیدن گفتم، از تشنگی و دویدن در رمل‌ها گفتم. از مردانگی حسین اسکندرلو گفتم و در آخر هم گریزی زدم به حکایت نادعلی طلعتی.
از حماسه و ایثار این دلاورمرد گفتم و تاکید کردم که بچه هایی که به این میدان نبرد آمدند، با دستور امام آمدند و از همه هستی گذشتند تا دل امامشان شاد شود. اشاره کردم که بدن‌های خیلی از آنها هفته‌ها روی زمین داغ فکه زیر آفتاب افتاده بود.
حال خوبی پیدا شد و خیلی‌ها گریه می‌کردند. کاروان همه دانشجو بودند و با همه وجود به شهدا عشق می‌ورزیدند.

صحبت‌هایم که تمام شد، دیدم یک جوان مؤدب و رشیدی جلو آمد و از من سوال کرد: «برادر پارسا لطفا به من بگویید شهید نادعلی طلعتی کجا روی زمین افتاد و به شهادت رسید؟»
من هم که خسته شده بودم، برای اینکه سر کارش بگذارم یک نقطه دوردست در رمل‌ها را نشانش دادم. اما جوان بازهم پرسید. سؤال کردم: «چقدر اصرار می‌کنی؟»
در حالی که بغضش را قورت می‌داد گفت: «من همان بچه‌ای هستم که پدرم برای به دنیا آمدنش خوشحال بود و ساعت شماری می‌کرد!»

* شهید نادعلی طلعتی در ۱۳ اردیبهشت ماه ۶۵ به شهادت رسید. و پیکر مطهرش، چند روز بعد در بی بی سکینه کرج مهمان خاک شد و پسرش دوم خرداد ۶۵ به دنیا آمد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search