شهید حاج کاظم رستگار، شخصیت خاص و منحصربفردی داشت. اینگونه نبود که یک شبه رستگار شده باشد. او رستگار به دنیا آمد، رستگار زیست و رستگار رفت…
زمانی فرمانده یکی از گردان های تیپ بچه های اصفهان بود. در عملیات آزادسازی چزابه آنقدر خوب عمل کرد که بعد از آن پیروزی ارزشمند، برای دیدار امام دعوت شدند.
***
عملیات والفجر ۱ بود… یکی از دست های حاج کاظم شکسته بود و در گچ بود. عملیات به نیمه رسیده بود که دیگر تاب نیاورد! کلافه از اینکه نمی توانست آنگونه که باید و شاید تحرک داشته باشد، گچ دستش را باز کرد و به کناری انداخت. با جسمی کم توان و روحی پر توان، رفت به جنگ دشمن…
***
قبل از عملیات والفجر ۲، حاج کاظم اردوگاهی را در کوهدشت راه انداخت تا به کل کادر تیپ سیدالشهدا علیه السلام آموزش جسمانی بدهد. اما خودش در ابتدا نتوانست حضور داشته باشد و برای انجام هماهنگی هایی رفته بود.
چند روزی از آموزشها گذشته بود که حاج کاظم هم از مسافرت برگشت. خسته بود اما نرفت برای استراحت. یکراست آمد سراغ رزمندگان و با آنها شروع کرد به ورزش کردن! بدن خسته اش اما همراهی اش نکرد… حالش بد شد و بردندش…
***
وقار و آرامشی عجیب داشت اما نمی شد فهمید در درونش چه خبر است… عمیقا به همه چیز توجه داشت اما تلاطم درونش را هرگز هویدا نمی کرد. مدیر خوبی بود. هم احوال خودش را به خوبی مدیریت می کرد، هم شرایط و نیروها را. در عین حال، انعطاف پذیری اش هم بی نظیر بود.
***
حاج کاظم رستگار؛ فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود. اما پس از عملیات خیبر، به دلایلی از فرماندهی تیپ استعفا داد. حاج کاظم دیگر فرمانده نبود اما به عنوان یک نیروی عادی، آمده بود کنار رزمندگان.
* سردار شهید حاج کاظم نجفی رستگار، فرمانده لشگر ۱۰ سیدالشهداء (ع)، بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳ در شرق دجله «منطقه هورالهویزه» به رستگاری ابدی رسید.