شهید بی‌سر

اصغر پسر کوچکتر خانواده ایرلو…

وقتی که به جبهه می رفت به زحمت سن‌اش به ۱۵سال می‌رسید. با اینکه نوجوان بود، پا به پای برادران بزرگتر در عملیات‌ها شرکت می‌کرد.

در عملیات والفجر هشت در جزیره‌ام‌الرصاص به شدت زخمی شد؛ ‌طوری که پایش را روی زمین می‌کشید. اما باز هم به جبهه‌ برگشت.

شهید اصغر ایرلو مدتی در کردستان بود و بعد هم در لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) و مدتی هم در لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام.

برادرش حسین یکسالی زودتر به به شهادت رسید. در معراج شهدا تنها کسی که توانست پیکر برادر را شناسایی کند اصغر بود. خال پایش را نشانه گذاشته بود.

آخرین باری که می رفت جبهه به پدر گفت: «من می روم و حسن تنها می ماند!» گویی می دانست که بزودی شهید می شود.

 نهایتاً چهار روز بعد در تاریخ ۱۲/۲/۶۵ در حالی که جانشین گردان حضرت علی اصغر(ع)‌ بود، در منطقه فکه به آرزویش رسید.

شهید اصغر به رفقای رزمنده اش گفته بود: «می‌خواهم زمانی که شهید می‌شوم سر به تنم نباشد» و اصغر، زمانی که بر رمل های فکه افتاد سر به تنش نبود.

سال ۱۳۸۵ پدر خانواده ایرلو دعوت حق را لبیک گفت. مادر دیگر خیلی تنها شده بود. فرزندان دیگرش تهران بودند و تنهایی مادر را رنج می داد.

بچه ها با اصرار از مادر می‌خواستند که تهران بیاید و با فرزندان زندگی کند. مردد مانده بود چه کند. تا اینکه یک روز به پسر دیگرش حسن گفت: «دیگر از من نخواهید خانه را ترک کنم. حسین را دیدم که از من پرسید چرا ناراحتی وقتی علتش را گفتم او جواب داد: من و اصغر در شب‌های تنهایی کنارت هستیم. تو تنها نیستی پس دیگر غصه نخور.»

مادر شهیدان اصغر و حسین ایرلو در سال ۹۲ به رحمت خدا رفت. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسم چهلم این بانوی فداکار به طور سرزده حاضر شده و سخنرانی مهمی کردند.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search