عزادار حسینیم!
خاطرات برادر دایی درباره شهید حاج اصغر رضایی سالها از شهادتش میگذرد، اما چهره خندان حاج اصغر، هرگز از صفحه ذهنم پاک نمیشود. او میان بچههای گردان زهیر همچون شمعی بود که نیروها مثل پروانه دورش را میگرفتند. رفتارش آنقدر گرم و صمیمی…
اطلاعیه جلسات هماهنگی بزرگداشت سالگرد حضور امام خامنهای در لشکر
به استحضار بنا به دعوت سردار جانباز پر افتخار دفاع مقدس سرتیپ حاج علی فضلی؛ فرماندهان محترم سپاههای منتسب (تهران، ری، البرز و قزوین) به لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام میرساند، مراسم پاسداشت بیست و چهارمین سالگرد حضور حضرت امام خامنهای (مدظله…
هیأت رزمندگان تخریب
هیات الوارثین (رزمندگان تخریب لشکر 10) گردهمایی تخریبچیان لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام به مناسبت هفته دفاع مقدس زمان: جمعه هشتم مهر - ساعت ۱۷ مکان: تهران - بلوار استاد معین - طوس غربی - پلاک ۶۱۷
فعالیت گروههای پژوهشی تیپ چهارم حضرت زهرا (س)
در راستای اطاعت از فرامین امام خامنهای عزیز در تحقق جهاد تبیین در عرصه دفاع مقدس و نهضت صد برابری ثبت تاریخ شفاهی، گروههای پژوهشی ۱۰گانه با موضوع عملیاتها و مأموریتهای تیپ چهارم حضرت زهرا (سلام الله علیها) و گردانهای تابعه در دوران…
اولین سالگرد حاج غلامحسین موحد دانش
در اولین سالگرد فقدان رزمنده پیر حاج غلامحسین موحددانش (پدر سرداران شهید حاج علیرضا و محمدرضا موحد دانش) گرد هم میآییم تا با ادای احترام به روح آن بزرگمرد، اندوه خانواده ایشان و سایر بازماندگان را تسلی بخشیم. زمان : جمعه ۸ مهر…
صبحگاه اردوگاه کوثر [فیلم]
مراسم صبحگاه لشکری در اردوگاه کوثر قبل از عملیات کربلای 5 با مداحی شهید جواد رسولی
بلند همتان
صفرعلی جعفرپور اوایل سال 1365 بود و در اطلاعات عملیات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) خدمت می کردم. یادم می آید مسئولین لشکر گفتند گردان حمزه برای تکمیل کادر، نیاز به نیرو دارد. مسئولان از واحد اطلاعات درخواست کردند تا اگر برادرانی داوطلب حضور در…
اصلاحیِ سفارشی
خاطره برادر نورمحمد زارع درباره شهید محمدجعفر یزدی به نام جعفر یزدی می شناختیمش. آنقدر دوست داشتنی و محجوب بود که همۀ بچه ها عاشقش بودند. همیشه چند روز مانده به عملیات، سر بچه ها را اصلاح می کردم. البته آرایشگر حرفه ای…
شهادت؛ هنر مردان خداست
خاطره برادر امیرمسعود حقیقت دار درباره شهید محمود موافق نزدیکیهای آخر سال بود. یک روز محمود گفت: بیا با موتور چند جایی برویم. پرسیدم: کجا؟!... گفت: یکسری لباس و خرده ریز هست، ببریم شب عیدی برسانیم دست نیازمندان. قبول کردم و راهی شدیم.…
اینوری میشوی یا آنوری؟!…
خاطره برادر صفرعلی جعفرپور درباره شهید سلمان ایزدیار عملیات والفجر ۸ که تمام شد، از واحد اطلاعات عملیات به گردان حمزه رفتم و همراهشان به جزیره مجنون رفتیم برای پدافند. مأموریتمان در جزیره که تمام شد و برگشتیم به اردوگاه، اغلب نیروها تسویه…