شهید اصغر رضایی
خاطرات, درباره شهید

عزادار حسینیم!

خاطرات برادر دایی درباره شهید حاج اصغر رضایی سالها از شهادتش می‌گذرد، اما چهره خندان حاج اصغر، هرگز از صفحه ذهنم‌ پاک نمی‌شود. او میان بچه‌های گردان زهیر همچون شمعی بود که نیروها مثل پروانه دورش را می‌گرفتند. رفتارش آنقدر گرم و صمیمی…

خاطرات, درباره شهید

خانه‌ای بدون آب

درباره شهید مهدی عین اللهی به روایتِ والدین شهید اوایل دهۀ 50 بود و مهدی دانش‌آموز دوره ابتدایی. بعد از سال‌ها گرفتاری بالاخره به سختی توانستیم خانۀ کوچکی در محله‌ی لشکر آباد کرج بخریم. خانه‌ای که آب نداشت! خانه‌مان منبع آب داشت و…

خاطرات, درباره شهید

به پایت می‌افتم!…

خاطراتی از شهید مجتبی عباسی، مصاحبه با پدر شهید با شروع جنگ، من راهی جبهه شدم. مجتبی هم شبانه روزی در پایگاه بسیج فعالیت داشت. 16 ساله که شد، دیگر خودش را موظف و مکلف می‌دانست که به جای من در جبهه حضور…

خاطرات, درباره شهید

شهیدی که پدرش حق خود را از صدام گرفت

شهید فرید اشرفی به روایت محسن اشرفی (برادر دوقلوی شهید) رضا خان که قانون کشف حجاب را اجباری کرد، خانوادۀ اشرفی طاقت نیاوردند. مهاجرت کردند و راهی کشور عراق شدند. فرید و برادر دوقلویش هم در همین کشور به دنیا آمدند. حاج محمد…

خاطرات, درباره شهید

۸ سال انتظار

درباره شهید داوود امامی به روایت همسر شهید یک شب قبل از اعزام به جبهه، در خانه‌ی مادرشوهر و پدرشوهرم جمع بودیم. تعدادی از اقوام به مهمانی آمده بودند. همینطور که حرف می‌زدیم، دخترخاله‌ی داوود گفت: دیشب خواب حسین را دیدم که داشتند…

خاطرات, درباره شهید

جا مانده

درباره شهید علیرضا رابعی به روایت حسن رابعی هم رزم و خواهرزاده شهید علیرضا وقتی قرار شد از پایگاه ابوذر اعزام شود، آمد و شانه های مرا گرفت و گفت: دیگر تمام شد. اعزام شدیم. از خوشحالی تمام پسته هایی را که خانواده…

خاطرات, درباره شهید

ذکرگویان، زیر آتش

شهید نادعلی رستمی به روایتِ محمود گودرزی (وزیر ورزش) در یکی از اولین روزهای عملیات خیبر، در منطقه کوشک و طلائیه آتش سنگینی میان ما و دشمن پدید آمد. رزمندگان از طریق بیسیم درخواست کمک و مهمات کردند. اوضاع خوب نبود. به همراه…

خاطرات, درباره شهید

آسمانی‌ها

خاطراتی درباره شهید جواد حیدری فرد سال 1342 که جوانه های انقلاب شکوفه زد، جواد هشت نه سال بیشتر نداشت. با همان سن کم، قوت قلب پدر بود و در مقابل دستور عمال شاه که گفته بودند هرکس در عزای حسینی سیاه بپوشد،…

خاطرات, درباره شهید

روزگار سخت

شهید عزت الله اوضح به روایتِ مادر شهید آنقدر به هم احساس نزدیکی می کردیم که وقتی هوای رفتن به جبهه در سر داشت، یک روز آمد پیشم و صادقانه به من گفت: مادر، چیزی به آقا نگویی ها، من می خواهم شناسنامه…

HomeCategoriesAccountCart
Search