نگهبان محله
یک شب مثل همیشه مشغول استراحت بودیم که ناگهان سر و صدایی از کوچه بلند شد. صدای آی دزد آی دزد همۀ مردم محل را به کوچه کشاند... اول کوچۀ ما، باغ بزرگی بود که می گفتند دزد فرار کرده و رفته آنجا…
میتوانم گریه کنم؟!…
چشمهایش مجروح شده بود و مدتی بود که پانسمان شده بود. یک روز که قرار بود برود دکتر، من هم همراهش بودم. وقتی دکتر چشمهایش را معاینه می کرد، محسن ساکت بود و چیزی نمی گفت. دست آخر، کار دکتر که تمام شد،…
و خدایی که صبر میدهد
(به روایتِ مادر شهید امیر علی زاده) 4 فرزند داشتم و شکر خدا یکی بهتر از دیگری، اما امیر از همان ابتدا هم با بقیه فرق داشت... از همه خوبتر و از همه مهربانتر فرزند اولم چند ماه بیشتر نداشت که خدا امیر…
استغفرالله
درباره شهید احمد غلامی بعد از اینکه تیپمان در نقطه مورد نظر مستقر شد و کم کم سر و سامان گرفتیم، یک آشپز جدید هم برایمان فرستادند که الحق و الانصاف دستپختش حرف نداشت. یادم هست غذا که درست میکرد، بویش تا روستاهای…
در سختترین شرایط
درباره شهید احمد غلامی شاید از مهمترین خصوصیات بارز حاج احمد غلامی بتوان به آرامش و خونسردی او اشاره کرد. او حتی در بحرانی ترین و سخت ترین شرایط هم آرامش خود را حفظ میکرد. من در طول تمام سالهایی که او را…
ما میآییم
درباره شهید احمد غلامی ارتباط حاج احمد غلامی با همه خوب بود. بعضی از دوستان و همرزمانی که به دلایلی از جمع، فاصله گرفتهاند را فقط حاج احمد بود که قِلِقشان دستش بود. یکبار به یکی از همانها گفت: فلان روز بلند شو…
آکواریوم تاکتیکی
مشغول عملیات بودیم... بعد از اینکه عراق هلیکوپتر ما را زد، مطمئن شدیم که جایمان لو رفته و باید یک جای بهتر پیدا کنیم. با کاظم رستگار از ارتفاع کدو سرازیر شدیم به سمت پایین. باید محلی مییافتیم که هم آسیبپذیر نباشد و…
روایتِ نا تمام
درباره شهید احمد غلامی خلاصه زندگینامه شهید احمد غلامی از کتاب روایت ناتمام! کتاب پیش رو، تاریخ شفاهی سردار احمد غلامی جانشین تیپ 10 سیدالشهدا فرمانده تیپ 110 خاتم الانبیا در دوران دفاع مقدس است. احمد غلامی اول شهریور 1330 در خانواده ای…
نگرانیهای شهید احمد غلامی
با اینکه در کارزار جبهه و جنگ، خیلیها تشنهی شهادت بودند و دعای خیرشان برای هم شهادت بود، اما حاج احمد دغدغههایش فرق داشت... همیشه میگفت: برای سلامتی دوستانتان دعا کنید، بچهها میدانید چندین مادر داغدار شدهاند تا فرماندههای با تجربهی ما فرمانده…