خاطراتی درباره شهید وحید درخشانی
خاطراتی درباره شهید وحید درخشانی شعر خوانی در مهد کودکبه روایت مادر شهید:دورانی که وحید به مهد کودک میرفت ما در خانه معمولا مداحی و سخنرانیهای آقای کافی را به طور مداوم گوش میدادیم. وحید با سن کمی که داشت آن سرودها و…
جبران میکنم
درباره شهید مجتبی اکبری نسب به روایت مادر شهید همیشه میگفت میترسم سفره جمع شود و من بهرهای از آن نبرده باشم. از من خواست بگذارم به جبهه برود و پدرش را هم راضی کنم. پدرش خیلی مجتبی را دوست داشت. وقتی به…
راه کربلا باز شد
روایت معبر در عملیات کربلای1 نیروهای گردان المهدی همه پشت میدان مین به صف بودند و منتظرتا که بچه های تخریب معبر بزنند با توکل به خدا وتوسل به ائمه علیهم السلام کار را شروع کردیم. برادر علیپور برادر موسی انصاری وارد میدان…
برکت سفره افطار
درباره شهید صفرعلی حاجوی به روایت مادر شهید یکی از شبهای ماهرمضان بود. نزدیک افطار بود و غذایی بسیار ساده داشتیم. صفرعلی بیخبر فقیری را به خانه دعوت کرده بود که از کوچه ما گذر میکرد. من بابت این دعوت ناگهانی ناراحت بودم…
نزدیک اذان صبح
شهید حسن حاتمی به روایت مادر شهید تابستان سال ۱۳۴۵ بود و من حسن را باردار بودم. شبی از شبهای شهریورماه بود که ناغافل احساس درد کردم. به بیمارستان وزیری رفتیم از آنجایی که ساعت کاری تمام شده بود و ما هم آخر…
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
درباره شهید حسن پردازی مقدم روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمان باشیم. هر کسی می خواست داخل شهر نقده برود آزاد بود. من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم. چیزی…
به دنبال پدر
درباره شهید داوود امامی به روایت همسر شهید شغل داوود طوری بود که با مرخصی و رفتنش به جبهه مخالفت میشد. به او میگفتند: اینجا به حضورت نیاز داریم. اگر نباشی دست خالی میمانیم. خیلی ناراحت بود. این ناراحتی وقتی شدیدتر شد که…
و بالوالدین احسانا
خاطراتی درباره شهید علی ابراهیمی قزوینی و بالوالدین احسانابه روایت مادر شهید: برای تولد حضرت فاطمه(س) مولودی برگزار کرده بودیم. مراسم که تمام شد و مهمانان رفتند، آنقدر خسته بودم که رسیدگی به کارهای خانه برایم دشوار به نظر می رسید و مجال…
قرار سهنفره
درباره شهید محمدتقی رحمانی مدرسه و دانش آموزانش، غرق در ماتم بودند. حیاط مدرسه، پیکر خونین سه معلم را در آغوش کشیده بود و بچه ها با چشمانی گریان، معلمان خود را تشییع می کردند. از وقتی خبر شهادت این سه معلم پیچید،…
فرماندۀ گردان قاطریزه
خاطره برادر محمدباقر رزمجو مین درباره شهید محمد موافق مدتی بود همراه گردان مسلمبنعقیل و تعداد دیگری از گردانهای عملکننده، به طور موقت در پادگان امام علی(ع) شهر سنندج مستقر بودیم. لشگر سیدالشهدا آمادۀ اجرای عملیات نصر 4 می شد. یک روز نشسته…