ما فکر میکردیم تو منافق هستی
خاطره درباره شهید حسن پردازی مقدم من به دلیل اینکه یک سمت صورتم آسیب دیده بود، ریش نمی گذاشتم، سبیل می گذاشتم. یک موتور قدیمی داشتم که با آن به واحد مهندسی می آمدم. یک بار، شهید حسن پردازی مقدم به من گفت:…
الصدیق الشهید
درباره شهید سید مجید حسینی هرات به روایت مادر شهید یک روز که ما خانه نبودیم و فقط مجید مانده بود، وقتی برگشتیم، از او پرسیدیم هیچکس تلفن نزد؟ او جواب داد: چون ممکن بود در جواب دادن، دروغ بگویم، گوشی را برنداشتم.…
میوۀ کال
درباره شهید (امیرمسعود) صمد یکتا به روایت مادر شهید امیرمسعود هفتماهه به دنیا آمد. وزنش حتی به یک کیلو هم نمیرسید. دکترها میگفتند کال به دنیا آمده. بقدری ریزنقش بود که او را داخل سینی میگذاشتیم. تا چهار ماه نمیتوانست شیر بخورد. با…
ارباب خانه کیست؟
درباره شهید امیرمسعود صادقی یکتا (صمد یکتا) به روایت برادر شهید رابطهی من و برادرم رابطهی خوبی بود. گاهی با هم شوخی میکردیم و میگفتیم: "ارباب خانه کیست؟" یادم است برادرم مشتی محکم روی دیوار مینشاند که جای آن به صورت فرورفتگی روی…
سفرهای با پنج شهید
سفره ناهار روز نیمه شعبان تخریبچیهای لشکر 10 سیدالشهدا اردیبهشت 65 از سمت راست: نفر دوم شهید گل محمدی نفر چهارم شهید رمضانی نفر پنجم شهید صادقیان نفر هفتم شهید علیپور نفر هشتم شهید انصاری منبع: بازنویسی از نت
هالهی نور
درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت همرزم شهید بار آخر که آمد، کمتر از یک هفته بود که در جبهه بود. برای همین، همرزمان او را خوب نمیشناختند. در آن 4 روز، همیشه توی لاک خودش بود. مدام سر در گریبان داشت و…
ساندویچ نطلبیده مراده!
درباره شهید عبدالله قره تگینی به روایت خواهر شهید به عبدالله کلت داده بودند که در مواقع ضروری از آن استفاده کند یا اگر متوجه مورد مشکوکی شد اقدام کند. حق تیر هم داشت. یک بار بعد از نمازجمعه بنا بود با همسرش…
عاشورا همین امروز است
درباره شهید سعید نخبه زعیم به روایت محمدعلی اسدی کربلای 4 که شکست خورد و برگشتیم، بچهها هجوم آوردند برای تسویه. سه ماه بود مرخصی نرفته بودند و انواع و اقسام آموزشهای سخت و طاقتفرسا، توانشان را گرفته بود. جریانات عملیات کربلای4 هم…
خاطراتی درباره شهید محمد بیاتی
درباره شهید محمد بیاتی به روایت پسر شهید گنجینه آخرین بار که بابا به جبهه میرفت، همه برای خداحافظی جمع شده بودیم. آن دقایق را خوب به خاطر دارم. دقایقی که برای خانواده به سختی میگذشت. بابا رفتنش با خودش بود اما…
استوار چون کوه
خاطره ای درباره شهید محمداسماعیل آخوندی به روایت مریم آخوندی (دختر شهید) پدرم « شهید اسماعیل آخوندی» در کودکی از نعمت مادر بی بهره شد و در ابتدای دوران نوجوانی به منظور تأمین معاش، مشغول کار شد. تحمّل سختی ها به او روحیّه؛…