یادها

بصیرت یعنی همین

خاطره برادر کاظم بصیر (رزمنده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام) درباره شکست عملیات کربلای 4 تاریکی شب و سکوت وحشتناکی کل منطقه را فرا گرفته بود… شرایط، خبر از آرامش قبل از طوفان می داد. دیگر همه فهمیده بودیم که امشب؛ شب…

یادها

پیوند گلوله و گلو

درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید آخرین دیدارمان را خوب به یاد دارم. مگر می‌شود فراموش کنم... آخرین ملاقات من و بابا در معراج الشهدا بود‌. نشانی‌اش را جویا شدم و دیدم میان جمعیتی از فرشتگانِ شهید، چشم‌هایش را بسته. جلو…

خاطرات, یادها

بیعت دوباره

به روایت جعفر طهماسبی نیمه های دیماه 1365 بود... عملیات کربلای 4 شکست خورده بود و عملیات کربلای 5 در پیش بود. به محوطه‌ی صبحگاه آمدیم. آن روز مصادف شده بود با ولادت حضرت زینب سلام الله علیها و اولین گردانی هم که…

خاطرات, درباره شهید, یادها

عاشورا همین امروز است

درباره شهید سعید نخبه زعیم به روایت محمدعلی اسدی کربلای 4 که شکست خورد و برگشتیم، بچه‌ها هجوم آوردند برای تسویه. سه ماه بود مرخصی نرفته بودند و انواع و اقسام آموزش‌های سخت و طاقت‌فرسا، توانشان را گرفته بود. جریانات عملیات کربلای4 هم…

حاج علی فضلی, خاطرات, یادها

دیدار یار

به روایت سردار حاج علی فضلی ماووت با زمستانی سخت و سرد، به روی ما آغوش گشوده بود. بچه‌ها برای آنکه عملیات به بهترین نحو انجام شود، از جان و دل مایه گذاشته و تمام تلاششان را کرده بودند. آنها را در شیارها…

درباره شهید, یادها

ارث‌برده از مادر

شهید سید محمود اعتصامی به روایت مادر شهید بعد از آنکه پسر بزرگترم سید احمد به فیض شهادت رسید، سید محمود هم دیگر دل توی دلش نبود و دوست داشت زودتر برود جبهه. رفته بودیم سفر مشهد مقدس، برای زیارت امام رضا علیه…

حاج علی فضلی, خاطرات, یادها

مقتدرانِ مظلوم

به روایت سردار حاج علی فضلی نقطه‌ی اصلی عملیات بیت‌المقدس۲ در ارتفاعات قمیش بود که برای رسیدن به آن باید از رودخانه‌ی خروشان قلعه‌چولان عبور می‌کردیم. برای ارائه‌ی راهکار و حل این مسئله، جلسه‌ای با برادران تشکیل دادیم و به گفت‌وگو نشستیم. باور…

تیر 1362 اردوگاه کوهدشت از راست، برادر آزاد، برادر حمید حضوری، شهید علی اصغر بابایی، شهید ماشاالله دادوندی، برادر کاند، برادرحیدری، چادر توپ دولول، صرف صبحانه
خاطرات, یادها

یادش بخیر…

آن موقع‌ها نمی‌فهمیدم که شاید آخرین باری باشد که با رفقای شهیدم سر یک سفره نشسته‌ایم. مست مزه‌ی همان چای صبحانه‌ای بودم که شیرینی‌اش خنده‌های عاشقانه‌ی مسافران بهشت بود. یادش بخیر... روزهای باهم بودن! سفره‌های ساده و صمیمی! دل‌های صاف و بی‌آلایش! نمی‌دانم…

خاطرات, یادها

سخت‌تر از عملیات!

به خاطر دارم که از پادگان امام علی سنندج، رفتیم به "دوپازه" جهت پدافندی. بعد از حدود یکماه پدافندی، ما را به اردوگاه قائم بردند و از آنجا نیز، چند روز بعد، سوار بر کامیون رفتیم تا پل سیدالشهدا علیه السلام. به پل…

HomeCategoriesAccountCart
Search