خاطرات, درباره شهید

به پایت می‌افتم!…

خاطراتی از شهید مجتبی عباسی، مصاحبه با پدر شهید با شروع جنگ، من راهی جبهه شدم. مجتبی هم شبانه روزی در پایگاه بسیج فعالیت داشت. 16 ساله که شد، دیگر خودش را موظف و مکلف می‌دانست که به جای من در جبهه حضور…

خاطرات, درباره شهید

شهیدی که پدرش حق خود را از صدام گرفت

شهید فرید اشرفی به روایت محسن اشرفی (برادر دوقلوی شهید) رضا خان که قانون کشف حجاب را اجباری کرد، خانوادۀ اشرفی طاقت نیاوردند. مهاجرت کردند و راهی کشور عراق شدند. فرید و برادر دوقلویش هم در همین کشور به دنیا آمدند. حاج محمد…

خاطرات, درباره شهید

۸ سال انتظار

درباره شهید داوود امامی به روایت همسر شهید یک شب قبل از اعزام به جبهه، در خانه‌ی مادرشوهر و پدرشوهرم جمع بودیم. تعدادی از اقوام به مهمانی آمده بودند. همینطور که حرف می‌زدیم، دخترخاله‌ی داوود گفت: دیشب خواب حسین را دیدم که داشتند…

خاطرات, درباره شهید

جا مانده

درباره شهید علیرضا رابعی به روایت حسن رابعی هم رزم و خواهرزاده شهید علیرضا وقتی قرار شد از پایگاه ابوذر اعزام شود، آمد و شانه های مرا گرفت و گفت: دیگر تمام شد. اعزام شدیم. از خوشحالی تمام پسته هایی را که خانواده…

خاطرات, درباره شهید

ذکرگویان، زیر آتش

شهید نادعلی رستمی به روایتِ محمود گودرزی (وزیر ورزش) در یکی از اولین روزهای عملیات خیبر، در منطقه کوشک و طلائیه آتش سنگینی میان ما و دشمن پدید آمد. رزمندگان از طریق بیسیم درخواست کمک و مهمات کردند. اوضاع خوب نبود. به همراه…

خاطرات, درباره شهید

آسمانی‌ها

خاطراتی درباره شهید جواد حیدری فرد سال 1342 که جوانه های انقلاب شکوفه زد، جواد هشت نه سال بیشتر نداشت. با همان سن کم، قوت قلب پدر بود و در مقابل دستور عمال شاه که گفته بودند هرکس در عزای حسینی سیاه بپوشد،…

صفرعلی جعفرپور
خاطرات

بلند همتان

صفرعلی جعفرپور اوایل سال 1365 بود و در اطلاعات عملیات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) خدمت می کردم. یادم می آید مسئولین لشکر گفتند گردان حمزه برای تکمیل کادر، نیاز به نیرو دارد. مسئولان از واحد اطلاعات درخواست کردند تا اگر برادرانی داوطلب حضور در…

خاطرات

اصلاحیِ سفارشی

خاطره برادر نورمحمد زارع درباره شهید محمدجعفر یزدی به نام جعفر یزدی می شناختیمش. آنقدر دوست داشتنی و محجوب بود که همۀ بچه ها عاشقش بودند. همیشه چند روز مانده به عملیات، سر بچه ها را اصلاح می کردم. البته آرایشگر حرفه ای…

خاطرات

شهادت؛ هنر مردان خداست

خاطره برادر امیرمسعود حقیقت دار درباره شهید محمود موافق نزدیکی‌های آخر سال بود. یک روز محمود گفت: بیا با موتور چند جایی برویم. پرسیدم: کجا؟!... گفت: یکسری لباس و خرده ریز هست، ببریم شب عیدی برسانیم دست نیازمندان. قبول کردم و راهی شدیم.…

HomeCategoriesAccountCart
Search