آخرین نامه
خاطراتی درباره شهید بهزاد سمیعی: آخرین نامه راوی: عالیه سمیعی (خواهر شهید) پدرم همیشه با صدای بلند نماز میخواند تا من و برادرم هم نماز خواندن را یاد بگیریم. بهزاد هم از 4-3 سالگی همراه پدرم نمازخواندن را شروع کرد. علاقه زیادی به…
خاطراتی از شهیدان محمد و محمود موافق
به روایتِ احمد شایگان (همرزم شهیدان موافق) جبهه واجبتر از برادر است محمد موافق اخلاق بهخصوصی داشت. روابط عمومی بالایی داشت. دوست داشت نیروهایش متکی به خودشان باشند. تکواندوکار بود و ورزشهای رزمی انجام میداد. بعد از ظهرها ورزش میکرد. زمانی که در…
خادم لشکر ۱۰
در جزیره مجنون، من 15 سال بیشتر نداشتم با جثه ای کوچک. یک شب که مشغول نگهبانی بودم، دیدم از روبهرو، یک عراقی قدبلند و رشید دارد می آید. با خودم گفتم: یک ایست می دهم و خشاب را خالی می کنم رویش.…
و خدایی که صبر میدهد
(به روایتِ مادر شهید امیر علی زاده) 4 فرزند داشتم و شکر خدا یکی بهتر از دیگری، اما امیر از همان ابتدا هم با بقیه فرق داشت... از همه خوبتر و از همه مهربانتر فرزند اولم چند ماه بیشتر نداشت که خدا امیر…
خلنگزار اسارت
درباره شهید رضا ایزدیار در روزگاری که دنیا، ظلمت و پلیدی را آبستن بود، غیور مردانی از سرزمین دل ها پر کشیدند تا میان خلنگزارهای اسارت، گلستان آزادی را به ملت های بی گناه هدیه دهند. پناه و بهانه ای برای لبخندهایِشان باشند.…
جنگ و لودرچی
درباره شهید حسین دولت آبادی در برشی از کتاب "جنگ و لودرچی" که روایت زندگی شهید غلام علی(حسین) دولت آبادی فراهانی است، چنین آمده: «حسین نسبت به مراقبت از بیتالمال، حساسیت زیادی داشت. با این که در سختترین لحظات جنگ و زیر فشار…
شهید باران…!
مقطعی از عملیات کربلای 5 به روایتِ سردار هادی بعد از یک عملیات نفسگیر و طاقت فرسا، همراه بچهها سوار شدیم که برویم عقب. سپیدهی صبح داشت آسمان را روشن میکرد. دیگر جاده پیدا بود، اما کاش ناپیدا مانده بود!... هواپیماهای عراقی مثل…
چراغخاموش تا ته گودال!
خاطره برادر صفرعلی جعفرپور درباره عملیات والفجر 8 با توجه به اینکه مقررشده بود برای انحراف دشمن بعثی و سرگرم کردن آنها در شب قبل اجرای عملیات والفجر۸؛ عملیات ایذایی در جزیره ام الرصاص توسط لشکر۱۰ سیدالشهدا( ع) انجام گیرد؛ لذا در روزهای…