کودکِ بزرگ
درباره شهید علی اصغر بابایی به روایت برادر شهید خیلی اوقات یک گوشه مینشست و فقط به بازی ما نگاه میکرد. طوری که انگار به نظرش میرسید ما سرگرم و مشغول بچه بازی هستیم. کمی نگاهمان میکرد و بلند میشد میرفت. * *…
دعا کن خجالتزده نشویم!
شهید محمود زارعی اقدم به روایت مجتبی زارعی اقدم برادر شهید امام جماعت اجباری محمود؛ شناسنامهای ۵ سال از من بزرگتر بود، اما انگار 50 سال جلوتر از من بود. از همان کودکی، با بقیه بچهها فرق داشت. سن و سالی نداشت اما…
شربت شهادت
شهید ناصر اربابیان به روایت محسن اربابیان (برادر) همراه با برادر ناصر برادر بزرگتر بود. من حدود یک سال و نیم بعد از او به دنیا آمده بودم. من و او، هم برادر بودیم هم دوست و رفیق. مدتی همبازی و هممدرسهای بودیم.…
آخرین سفر
شهید محمود زارعی اقدم به روایتِ مجتبی زارعی اقدم برادر شهید سال 65 که پای من هم به جبهه باز شد، احساس کردم تازه دارم برادرم را میشناسم. نزدیک عملیات کربلای 4 بود. محمود که آنموقع فرمانده دسته بود، برای خودش قبر کنده…