هم این حسین، هم آن حسین!
درباره شهید مجید سرچمی یک مرحله از عملیات والفجر 8 انجام شده بود و مجید در بمباران شیمیایی، مصدوم شده بود. از طرفی هم زنگ زده بودند گفته بودند: پسرت به دنیا آمده. همه چیز آماده و بهانه های برگشتش مهیا بود، اما…
قول به خواهر
شهید عزت الله اوضح به روایتِ خواهر شهید من دو سال از عزت الله کوچکتر بودم، اما در ظاهر، گویی دوقلو بودیم. ارتباط خوبی با هم داشتیم و خیلی به هم وابسته بودیم. یادم می آید وقتی که ترکش به سرش خورده بود…
برد و باخت واقعی
درباره شهیدان حاج یدالله کلهر و نادعلی رستمی شهید حاج یدالله کلهر و پسرعمهاش شهید نادعلی رستمی، هر دو بچه روستای باباسلمان شهریار بودند و کار در محیط روستا باعث شده بود جسمی قوی داشته باشند. هر دو آهنگری میکردند و همین مزید…
شهید نادعلی رستمی
نام: نادعلی نام خانوادگی: رستمی نام مادر: لیلا نام پدر: شمسعلی تاریخ تولد: 1337/2/1 محل تولد: شهریار وضعیت تاهل: متأهل (1 دختر) میزان تحصیلات: - سن: 27 سال تاریخ شهادت: 1364/12/4 محل شهادت: فاو عملیات: والفجر8 گردان: گردان اطلاعات عملیات یگان خدمتی: لشکر 10 سیدالشهدا علیهالسلام مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه53، ردیف115، شماره3 زندگینامه شهید نادعلی…
پرستارِ مادر
شهید محمود زارعی اقدم به روایت مریم زارعی اقدم خواهر شهید محمود یک سال از من کوچکتر بود، اما قرنها از من جلوتر. از همان کودکی نسبت به پوشیدن کفش و لباس نو، بیرغبت بود. در دوره ای که همۀ شادی بچهها این…
این کوچه به نام من میشود!
درباره شهید اصغر تکلیمی به روایت خواهر شهید ایام عید بود... اصغر کنار باغچه، مشغول پاک کردن ماهی بود. من نگران برادر بزرگترم اکبر بودم که رفته بود جبهه. رادیو هم مدام مارش حمله پخش میکرد. یکدفعه اصغر با چهره ای شاد به…
دیدار به قیامت
درباره شهید محمودرضا انوری به روایت مهدی انوری (برادر شهید) بعد از آنکه خبر شهادت برادرم رسید، همراه با یکی از دوستانم به معراج شهدا رفتیم. آنموقع هنوز 15 سالم نشده بود. به سختی میتوانستم عزای برادرم را باور کنم. از نگهبانی اجازه…
بوی بهشت
شهید محمود زارعی اقدم به روایت مریم زارعی اقدم؛ خواهر شهید اهل راز و نیاز و عبودیت بود. بندۀ سالک خدا بود. حدودا 20 ساله که بود، بسیاری از روزها متوجه میشدم بوی خوشی میدهد. می پرسیدم: چه عطری زدهای محمود؟ چقدر خوشبوست!…
خواب در خط
درباره شهید سلمان ایزدیار به روایتِ برادر جعفر رجبی مدتی بود در جزیره مجنون، مشغول پدافند بودیم. شرایط جزیره واقعا سخت بود. پشهها امانمان را بریده بودند. از شر موشهای غول پیکر هم در امان نبودیم. موقع خواب اگر غافل میشدیم، زنده زنده…