خاطرات

یک “شام” به “شهید” بدهکارم

درباره شهید جعفر حمدگو به روایتِ پدر شهید آخرین بار که پسرم به مرخصی آمد، همراه با شهید حسن جنگجو بود. دیدم هر دویشان زخمی شده اند. آن روز من تازه از زیارت خانه خدا برگشته بودم و قرار بود شام مختصری بدهیم.…

خاطرات, درباره شهید

انیس و مونس مادر

دخترم دقیقاً چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه‌ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم. یادم می‌آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود،…

تیر 1362 اردوگاه کوهدشت از راست، برادر آزاد، برادر حمید حضوری، شهید علی اصغر بابایی، شهید ماشاالله دادوندی، برادر کاند، برادرحیدری، چادر توپ دولول، صرف صبحانه
خاطرات, یادها

یادش بخیر…

آن موقع‌ها نمی‌فهمیدم که شاید آخرین باری باشد که با رفقای شهیدم سر یک سفره نشسته‌ایم. مست مزه‌ی همان چای صبحانه‌ای بودم که شیرینی‌اش خنده‌های عاشقانه‌ی مسافران بهشت بود. یادش بخیر... روزهای باهم بودن! سفره‌های ساده و صمیمی! دل‌های صاف و بی‌آلایش! نمی‌دانم…

خاطرات

طنین آسمانی

خاطره برادر ابوالحسن غفاری (رزمنده گردان قمر بنی هاشم)، درباره شهید مصطفی ملکی مصطفی پایه اصلی روضه‌های گروهان در اردوگاه ام‌نوشه بود. پیش از عملیات والفجر8، در ام نوشه، تمرینات آبی خاکی داشتیم. یادم می‌آید بعد از تمرینات شبانه که همگی خسته و…

خاطرات, درباره شهید

بالاخره وقتش رسید!

شهید عبدالرزاق علیشیری به روایت مهدی رمضانی پای چپش در کودکی فلج شده بود و از خدمت سربازی معاف بود، اما از خدمت به اسلام باز نماند. فرماندهان با دیدن وضعیت راه رفتنش، مردد بودند بماند در گردان؟ یا برگردد عقب. عبدالرزاق از…

خاطرات, درباره شهید, مصاحبه

اسوه صبر و استقامت

مصاحبه با مادر شهید ناصر اربابیان اهل کاشانم من اولین فرزند خانواده بودم. ما هفت خواهر و برادر بودیم. من متولد روستای آزران از توابع کاشان هستم. پدرم ملاک بود. خانواده من از نظر مذهبی در سطح معمولی بود، نه بی‌قیدوبند بودیم نه…

خاطرات, درباره شهید

از لباس روحانیت تا لباس غواصی!

شهید محمود زارع اقدم به روایت علی حسینی؛ همسر خواهر شهید برادر همسرم بود، اما مثل برادر خودم دوستش داشتم. با هم صمیمی بودیم و ارتباط خوبی داشتیم. محمود بسیار مظلوم و متواضع بود. در آن 4 سالی که‌‌‌ می‌شناختمش، هرگز ندیدم آزارش…

خاطرات

از قلب مادر تا قلب دیوار

درباره شهید کیا مظفری به روایتِ مادر شهید آخرين فرزندم را که شير مي‌دادم، رؤيايي بر من غالب شد؛ دیدم که مرا وارد قبري می‌كنند كه خيلي تنگ است! با ناراحتي شديد بیدار شدم، در حالی که فکر و ذهنم آشفته و مشغول…

خاطرات, درباره شهید

مادر قهرمان

شهید عزت الله اوضح به روایت مادر شهید وقتی که عزت الله به سختی برای بار دوم مجروح و در بیمارستان بستری شده بود، بر خلاف بار اول که نمی خواست به زحمت بیفتیم و به بیمارستان برویم، خودش تماس گرفت و گفت:…

HomeCategoriesAccountCart
Search