خاطرات, درباره شهید

مرد کوهستان

روستای ما نه جاده‌ی درست و حسابی داشت، و نه وسیله‌ی نقلیه‌ی مناسب. هر روز باید چند کیلومتر راه را در برف و باران از ده تا روستای « علی‌شاه‌عوض» طی می‌کردیم تا به مدرسه‌ی راهنمایی برویم. گاهی اوقات اگر بخت یارمان بود،…

خاطرات, درباره شهید

کفترِ جَلد

سردار شهید حاج یدالله کلهر به روایت پدر شهید کفترِ جَلد یدالله از همان کودکی با همه فرق داشت. جسارت و شجاعتش عجیب بود. در مواقع حساس، برای همه قوت قلب بود، حتی من! اما با این وجود، همیشه احترامم را نگه می‌داشت. انقلاب…

خاطرات, درباره شهید

کرجی‌ها

اولین روزهای جنگ بود که حاج یدالله کلهر به همراه 45 تا 50 نفر از بچه های کرج، راهی منطقه جنگی شد و خود، مسئولیت آنها را به عهده گرفت. بچه‌های کرج؛ جسارت بسیار بالا و روحیه خیلی خوبی داشتند. هیچوقت خنده از…

خاطرات, درباره شهید

قهرمان همه

از همان کودکی، خصوصیات و ویژگیهای بارز و ممتازی داشت به طوری که رهبري و هدايت تمامي كودكان روستا را در دست گرفت و از اين رو بود زماني كه هنوز 10سال بيشتر نداشت همه او را به عنوان يك مرد و جوانمرد…

خاطرات, درباره شهید

علمدار لشکر…

سردار شهید حاج یدالله کلهر به روایت سردار حمید تقی زاده (فرمانده وقت گردان حضرت علی اکبر علیه السلام) شهید بزرگوار؛ حاج یدالله کلهر، از ابتدای جنگ در جبهه حضور پر رنگی داشت. او را از سال 1361 که وارد سپاه شد، به صورت…

خاطرات, درباره شهید

بمب روحیه

سردار شهید حاج یدالله کلهر به روایتِ برادر دانش احمدی   حاج یدالله برای هر که می‌شناختش، الگو بود. شهدا الگوی کلهر بودند و کلهر الگوی ما. ما با تمام وجود، در کلاس درس رفتار و گفتارش حاضر می‌شدیم و می‌آموختیم درس صبر و…

خاطرات, درباره شهید

آرام و مقتدر

به روایت سردار حمیدرضا محمدتقی زاده (فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام) سال 1364 بود... حاج یدالله کلهر و حاج علی فضلی آمده بودند و تیپ سیدالشهدا(ع) بعد از مدتها رکود، تازه داشت جان تازه‌ای می‌گرفت. گردان ما یعنی گردان حضرت علی…

غواصان گروهان والعادیات در حال آموزش قایق سواری و پرش از قایق اردوگاه دزفول
خاطرات, دل نوشته

غواص که باشی…

به نام خدای فجر خالق سپیده صبح والفجر....سپیده صبح می گوییم والفجر ۸ اما چه کسی می داند پشت روزهای روشن سپیده صبح چه شبهای سرد و نفس گیری سپری شده است؟ چه رمز و رازها، چه تلاشها، دلاوریها، بی خوابیها، از خود…

خاطرات

بگذار بروم شهید شوم

شهید اسماعیل شکوهی به روایتِ خواهر شهید یک روز عازم جبهه بود. به رسم همیشه، قرآن به دست، رفتم جلوی در ایستادم. او را از زیر قرآن رد کردم و خواستم مثل همیشه آب بریزم، ولی نگذاشت! گفت: خواهر جان، تو که آب…

HomeCategoriesAccountCart
Search