رستگاری در شرق دجله!
بعد از عملیات خیبر، «حاج کاظم» و «حسن بهمنی» و «منصور کوچک محسنی» به اضافه جمع دیگری از بچهها بحث تجدید نظر در استراتژی جنگ را مطرح کردند.عدمالفتح خیبر و چند عملیات قبلش و آمار بالای شهدا خیلی برای این بچهها گران تمام…
روایت در صحنه
به روایتِ سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج) سالها قبل؛ رییس جمهور وقت، معاونانش و وزرا و وکلا را با هواپیمایی مخصوص بردند شلمچه. حاج آقا فضلی هم به ما و تعدادی از فرماندهگردانها ابلاغ کردند که برویم شلمچه برای توضیح و…
مرد لحظه های سخت
درباره شهید سلمان ایزدیار : از شهربانی کرج با گشت ثارالله تماس گرفته می شود که: «یک ساک مشکوک به بمب در شهربانی است به ما کمک کنید.» سلمان ایزدیار که در آن لحظه یکی از نیروهای گشت بود، به همراهش «شهبازخانی» گفت:…
از “گردان المهدی” به “موکب المهدی”
به روایت سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج) سالها پیش؛ به عنوان جمعی از مدیران سازمان حج، رفته بودیم به ستاد. هنگامی که حکم موکبها به ما ابلاغ شد، مسئول ستاد به من گفت: آقای هادی! شما بروید نجف. آنجا یک هتل نیمهکاره…
حال و هوای گردان المهدی(عج) بعد از عملیات کربلای۵
حال و هوای گردان المهدی (عج) بعد از مرحله دوم عملیات کربلای 5 به روایت برادر علیرضا مرادخانی مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به پایان رسیده بود و در آستانه شروع مرحله سوم عملیات بودیم. فرمانده گردان برادر نبیاله احمدلو در مرحله اول…
هادیِ گردان المهدی
به روایتِ سردار هادی ، فرمانده گردان المهدی (عج) گردانی با سه فرماندۀ شهید همۀ گردانهای لشکر ده سیدالشهدا به مثابه یاران واقعی سیدالشهدا پای کار جنگ بودند و لشکریان سیدالشهدا همچون اربابشان تا آخرین نفس در میدان رزم تلاش میکردند تا نشان…
خبر پیش از موعد
درباره شهید بهمن نجفی به روایتِ فرهاد نجفی (برادر شهید) بهمن را از سال 1360 تا 1365 مجموعاً کمتر از سه چهار ماه دیدیم. او همیشه در جبهه بود. هر وقت هم که می آمد، معمولا زخم جدیدی به زخم های قبلی اش…
مهمانِ خانۀ ما
درباره شهید بهمن نجفی به روایتِ فرهاد نجفی (برادر شهید): بهمن از همان کودکی، پسری با غیرت و مهربان بود. او به خاطر مشکلات خانواده نتوانست بدرس خود را ادامه دهد چون پدر ما از دو چشم نابینا بود و کارگر شرکت نفت.…
هندوانه نمیخواست، مسئولیت پذیر میخواست…
از زبان همرزم شهید امیرمسعود صادقی یکتا: به یاد دارم از یک چیز خیلی بدش می آمد و تنفر داشت ، آن هم تعریف و تمجید بی جا بود. یکبار هم در این باره مسئله ای پیش آمد، درون چادر بودیم به یکی از…