خاطرات

نان با طعم خاک!

وقت ناهار رفتم پشت یک تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه‌های نان را از روی زمین بر می دارد، تمیز می کند و می خورد!آن قدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: «برادر! تو فرمانده تیپ هستی؛…

خاطرات

میلیونر واقعی

پدر شهید احمد آجرلو: من آن موقع دامداری داشتم، احمد پس از بازگشت از مدرسه، پیش من می آمد و در کارها به من کمک میکرد. میگفت: " نمیخواهم کاری نکرده نانی بخورم! " زیر بار خدمت شاهنشاهی هم نمی رفت. میگفت: "…

خاطرات

پیشتازان گردان تخریب

درباره شهید شهید سید محمد زینال حسینی از زبان محمد علی فلکی؛ همرزم شهید: وظیفه سید محمد آموزش پاک سازی مناطق مین گذاری شده به نیروهای خودی بود. بچه های سید باید قبل از آمدن نیروهای رزمی، شناسایی و اطلاعات وارد میدان مین می…

خاطرات

اسمش را می گذارم عمّار

درباره شهید سلمان ایزدیار : فرزندش که به دنیا آمد، اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. به دوستش گفت: می خواهم اسمش را بگذارم عمار؛ در لشکر بیست و هفت محمد رسول الله، گروهانی است به نام عمار؛ همه خط شکن و…

خاطرات

شکارچی

درباره شهید حسین اسکندرلو به نقل از برادر علی کوثری سال 1362 بود و رزمندگان تیپ 10 حضرت سیدالشهدا (ع) مشغول عملیات بزرگ خیبر بودند. کار عملیات بالا گرفته بود. بچه ها کم کم داشتند روحیه شان را از دست می دادند که…

خاطرات

پرنده‌ی بیقرار

خواهر شهید حسین اجاقی: برایش نامه نوشتیم و گفتیم یک دختر خوب دیده‌ایم می خواهیم برایت برویم خواستگاری. در جواب نامه نوشت: «الان روی قله‌ی قلاویزان نشسته‌ام؛ نزدیکترین جا به کربلا، چشمانم را که می‌بندم گلدسته‌های امام حسین(ع) جلوی چشمانم مجسم می‌شود. امیدوارم…

خاطرات

نذر آب…

درباره شهید عباس آبیاری   از زمانی که حرامیان تکفیری، حرم عمۀ سادات را تهدید به تخریب کرده بودند، خون در رگ غیرت "عباس" به جوشش درآمده بود و بیقرارِ رفتن شده بود... حرفش فقط یک چیز بود: "نباید بی‌بی را تنها بگذاریم.…

خاطرات

آخرین خداحافظی

خاطره «جعفر طهماسبی» از رزمندگان گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) و از دوستان شهید سید محمد زینال‌ حسینی، در خصوص دفن پیکر این شهید: همه با صدای بلند گریه می‌کردند، باید تلقین خوانده می‌شد. دست راستم را روی کتفش گذاشتم و شروع…

خاطرات

غروب عشق…

روایت به اسارت رفتن شهید نصرالله جورکش در غروب روز دوم عملیات فتح المبین از زبان خودشان: غروب بود که عراقیها ما را دیدند و ما را به اسارت درآوردند اول یک پذیرایی حسابی از ما کردند و تا می خوردیم ما را…

خاطرات, دل نوشته

پسران شجاع!

بچه‌های گردان تخریب را می‌توان شجاع‌ترین افراد دانست... آنها با جان و تن خود، مستقیم با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند. همانها که جسم و روح و اراده‌شان؛ محکم بود و خلل ناپذیر. موقع دویدن در صبحگاه جبهه، اغلب شعار هم می‌دادند.…

HomeCategoriesAccountCart
Search