خاطرات

فرمانده اصلی

فقط 6 نفر توانستند خودشان را بالاي ارتفاع 1050 «بازي دراز» برسانند. فرمانده این عملیات حساس؛ «محسن وزوايي» بود. عملیات سختی بود. دشمن بعثی؛ آشکارا و در مقابل بود. دشمن نفوذی و منافقین و محدودیت هایی که بنی صدر ایجاد کرده بود هم…

خاطرات

دیدم می شناسمش

بسمه تعالی به بهانه عروج ملکوتی جانباز سرافراز و فرمانده عزیز حاج اصغر پرده دار رسم است وقتی تازه واردی به جمعی وشهری بیاید افراد موثر متعلق به شهر مهمان را عزیز می شمارند و به او خوش آمد می گویند .نگارنده از…

خاطرات

نفرین شیرین

درباره شهید حسن پارساییان به روایتِ خواهر شهید حسن همیشه آرام بود. مرامش را وامدارِ صاحب نامش بود. او همانند اقیانوس آرام بود و به جرأت می توانم بگویم که هرگز عصبانیتش را ندیدیم. جز یک مورد! یک بار که از جبهه به…

خاطرات

همان اولین بار عاشقش شدم!

شهید حسن احسانی نژاد به روایت برادر علی معینی (همرزم شهید): پیش از آنکه شهید احسانی نژاد را ببینم، تعریفش را شنیده بودم. فرمانده وقت سپاه کرج آنچنان از او تعریف کرد که تمام نیروهای منطقه 10 تهران مشتاق بودند هر چه زودتر…

خاطرات

دلنوشته شیخ محسن!

«شیخ محسن» یک طلبه رزمنده است که همراه صدها رزمنده دیگر برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) و مبارزه با گروهک‌هایی تکفیری به سوریه رفته است. او متنی کوتاه در وصف مادران شهدا را تقدیم به مادر شهید «حسن قاسمی دانا» کرده…

خاطرات

گره گشا

سردار شهید حاج غلام به روایتِ سردار حمید تقی زاده (فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام) خط عمل ما در سمت راست جاده قدیم شلمچه و ۱۹ فجر سمت چپ بود. بعد از فجر هم یک لشکر دیگر از شیرازیها بودند. چند…

خاطرات

کاغذ یک سبزی‌فروشی که مجوز اعزام یک رزمنده شد

شهید حمیدرضا ضیایی با پیدا کردن یک نامه قدیمی، خاطره‌اش درباره این نامه را اینگونه روایت کرد: تابستان ۶۶ در منطقه سردشت بودیم و من به علتی تسویه کردم و به تهران آمدم. یک روز تلفن خانه زنگ زد، یادم نیست کدام یک…

خاطرات

پسرم رضا

درباره شهید رضا عبدی (فرمانده گردان قمر بنی هاشم) به روایتِ خانم اعظم شیرازی (نامادریِ شهید) "مادرش را از دست داده بود و 4 ساله بود که بنا شد مادرش شوم. نمی دانم من چقدر در مادری‌ام موفق بودم؛ اما رضا حقیقتا پسرم…

HomeCategoriesAccountCart
Search