آنکس که باید ببیند، میبیند
درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی جمله، بسیار ساده است و معنی، بسیار عمیق «باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم. آنکس که باید ببیند، میبیند.» جمله را که میشنوی و به آن که فکر میکنی، تازه پی میبری به راز…
ما فکر میکردیم تو منافق هستی
خاطره درباره شهید حسن پردازی مقدم من به دلیل اینکه یک سمت صورتم آسیب دیده بود، ریش نمی گذاشتم، سبیل می گذاشتم. یک موتور قدیمی داشتم که با آن به واحد مهندسی می آمدم. یک بار، شهید حسن پردازی مقدم به من گفت:…
الصدیق الشهید
درباره شهید سید مجید حسینی هرات به روایت مادر شهید یک روز که ما خانه نبودیم و فقط مجید مانده بود، وقتی برگشتیم، از او پرسیدیم هیچکس تلفن نزد؟ او جواب داد: چون ممکن بود در جواب دادن، دروغ بگویم، گوشی را برنداشتم.…
سفرهای با پنج شهید
سفره ناهار روز نیمه شعبان تخریبچیهای لشکر 10 سیدالشهدا اردیبهشت 65 از سمت راست: نفر دوم شهید گل محمدی نفر چهارم شهید رمضانی نفر پنجم شهید صادقیان نفر هفتم شهید علیپور نفر هشتم شهید انصاری منبع: بازنویسی از نت
هالهی نور
درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت همرزم شهید بار آخر که آمد، کمتر از یک هفته بود که در جبهه بود. برای همین، همرزمان او را خوب نمیشناختند. در آن 4 روز، همیشه توی لاک خودش بود. مدام سر در گریبان داشت و…
ساندویچ نطلبیده مراده!
درباره شهید عبدالله قره تگینی به روایت خواهر شهید به عبدالله کلت داده بودند که در مواقع ضروری از آن استفاده کند یا اگر متوجه مورد مشکوکی شد اقدام کند. حق تیر هم داشت. یک بار بعد از نمازجمعه بنا بود با همسرش…
استوار چون کوه
خاطره ای درباره شهید محمداسماعیل آخوندی به روایت مریم آخوندی (دختر شهید) پدرم « شهید اسماعیل آخوندی» در کودکی از نعمت مادر بی بهره شد و در ابتدای دوران نوجوانی به منظور تأمین معاش، مشغول کار شد. تحمّل سختی ها به او روحیّه؛…
بلیط یکطرفه
درباره شهید صمد یکتا به روایت همسر شهید به توصیهی یکی از دوستان به کارهای جهادی میپرداختم. با توجه به تعطیل شدن دانشگاه فرصت برای انجام چنین کارهایی مهیا شده بود. اولین بار شهید را در منطقهی سر پل ذهاب دیدم. او را…
شهیدی که تاریخ شهادتش را در وصیتنامه نوشته بود
درباره شهید محمدحسین چیذری به روایت مادر شهید اتفاق جالبي پيش از تولد محمدحسين رخ داد. هنگامي كه او را باردار بودم خواب برادرم كه از سادات و روحانيون است را ديدم. او در خواب به من گفت: اسم فرزندت را محمد، حسين…
روحیه دار و روحیه بخش
درباره شهید ابوطالب مبینی به روایت جعفر طهماسبی در منطقۀ عملیات بودیم. درگیری هنوز شروع نشده بود و منتظر اعلام رمز عملیات و فرمان شروع بودیم. هوا تاریک بود. اما دشمن منور می زد که دید داشته باشد. ساعت حدودا 11 شب بود…