روزگار سخت
شهید عزت الله اوضح به روایتِ مادر شهید آنقدر به هم احساس نزدیکی می کردیم که وقتی هوای رفتن به جبهه در سر داشت، یک روز آمد پیشم و صادقانه به من گفت: مادر، چیزی به آقا نگویی ها، من می خواهم شناسنامه…
قول به خواهر
شهید عزت الله اوضح به روایتِ خواهر شهید من دو سال از عزت الله کوچکتر بودم، اما در ظاهر، گویی دوقلو بودیم. ارتباط خوبی با هم داشتیم و خیلی به هم وابسته بودیم. یادم می آید وقتی که ترکش به سرش خورده بود…
و خدایی که به عزتالله، مرا عزت بخشید
شهید عزت الله اوضح به روایت مادر شهید 17 ساله بودم که ازدواج کردم. دو سال گذشت و فرزنددار نشدیم. کم کم حرف و حدیث ها پشت سرم شروع شده بود که لطف خدا شامل حالمان شد و خدا به ما فرزندی عطا…
مادر قهرمان
شهید عزت الله اوضح به روایت مادر شهید وقتی که عزت الله به سختی برای بار دوم مجروح و در بیمارستان بستری شده بود، بر خلاف بار اول که نمی خواست به زحمت بیفتیم و به بیمارستان برویم، خودش تماس گرفت و گفت:…
برادرِ نکته سنج
شهید عزت الله اوضح به روایتِ خواهر شهید عاشق برادرم بودم. یادم می آید که یک بار او را به همراه دوستانش در خیابان دیدم. لبخندی به او زدم، اما نگاه سردی به من کرد! شب که به خانه آمد، گفت: می خواهم…
چشمان روشن شده به جمال مادر
شهید عزت الله اوضح به روایتِ مادر شهید دومین بار بود که عزت الله در جبهه مجروح می شد. این بار ترکش به سر او خورده بود و تا مرز شهادت رفته بود. همرزمانش که تصور کرده بودند شهید شده، او را همراه…
مزار شهید عزت الله اوضح
مزار شهید عزت الله اوضح اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، سلام بر شما اى اولیای خدا و دوستانش. سلام بر شما اى برگزیدگان خدا و دوستدارانش. اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ…
کمی دیگر بمان…
هرچند امیدی به زنده ماندنش نمی رفت ولی سریع او را به اورژانس برده و از آنجا به سرعت با هلیکوپتر به یکی از بیمارستانهای شیراز منتقل کردند.